GOLHA..............گلها

ساخت وبلاگ
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاکشاخه‌های شسته، باران خورده، پاکآسمان آبی و ابر سپیدبرگ‌های سبز بیدعطر نرگس، رقص بادنغمه شوق پرستوهای شادخلوت گرم کبوترهای مستنرم نرمک می‌رسد اینک بهارخوش به حال روزگارخوش به حال چشمه‌ها و دشت‌هاخوش به حال دانه‌ها و سبزه‌هاخوش به حال غنچه های نیمه‌ بازخوش به حال دختر میخک که می‌خندد به نازخوش به حال جام لبریز از شرابخوش به حال آفتابای دل من گرچه در این روزگارجامه رنگین نمی‌‌ پوشی به کامباده رنگین نمی‌بینی به جامنقل و سبزه در میان سفره نیستجامت از آن می که می‌‌ باید تهی استای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیمای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتابای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهارگر نکوبی شیشه غم را به سنگهفت رنگش می‌شود هفتاد رنگفریدون مشیری GOLHA..............گلها...
ما را در سایت GOLHA..............گلها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golhao بازدید : 84 تاريخ : شنبه 27 اسفند 1401 ساعت: 16:11

نه امیدی که بر آن خوش کنم دلنه پیغامی نه پیک آشنایینه در چشمی نگاه فتنه سازینه آهنگ پر از موج صداییز شهر نور و عشق و درد و ظلمتسحر گاهی زنی دامنکشان رفتپریشان مرغ ره گم کرده ای بودکه زار و خسته سوی آشیان رفتکجا کس در قفایش اشک غم ریختکجا کس با زبانش آشنا بودندانستند این بیگانه مردمکه بانگ او طنین ناله ها بودبه چشمی خیره شد شاید بیابدنهانگاه امید و آرزو رادریغا آن دو چشم آتش افروزبه دامان گناه افکند او رابه او جز از هوس چیزی نگفتنددر او جز جلوه ظاهر ندیدندبه هرجا رفت در گوشش سرودندکه زن را بهر عشرت آفریدندشبی در دامنی افتاد و نالیدمرو ! بگذار در این واپسین دمز دیدارت دلم سیراب گرددشبح پنهان شد و در خورد بر همچراامید بر عشقی عبث بست ؟چرا در بستر آغوش او خفت ؟چرا راز دل دیوانه اش رابه گوش عاشقی بیگانه خو گفت ؟چرا؟...او شبنم پاکیزه ای بودکه در دام گل خورشید افتادسحرگاهی چو خورشیدش بر آمدبه کام تشنه اش لغزید و جان دادبه جامی باده شور افکنی بودکه در عشقلبانی تشنه می سوختچو می آمد ز ره پیمانه نوشیبقلب جام از شادی می افروختشبی نا گه سر آمد انتظارشلبش در کام سوزانی هوس ریختچرا آن مرد بر جانش غضب کرد ؟چرا بر ذره های جامش آویخت ؟کنون این او و این خاموشی سردنه پیغامی نه پیک آشنایینه در چشمی نگاهفتنه سازینه آهنگ پر از موج صداییفروغ فرخزاد GOLHA..............گلها...
ما را در سایت GOLHA..............گلها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golhao بازدید : 81 تاريخ : يکشنبه 21 اسفند 1401 ساعت: 23:19

بشنو این نی چون شکایت می‌کنداز جدایی‌ها حکایت می‌کندکز نیستان تا مرا ببریده‌انددر نفیرم مرد و زن نالیده‌اندسینه خواهم شرحه شرحه از فراقتا بگویم شرح درد اشتیاقهر کسی کو دور ماند از اصل خویشباز جوید روزگار وصل خویشمن به هر جمعیتی نالان شدمجفت بدحالان و خوش‌حالان شدمهر کسی از ظن خود شد یار مناز درون مـن نجست اسرار منسر من از ناله‌ی من دور نیستلیک چشم و گوش را آن نور نیست…مولانا GOLHA..............گلها...
ما را در سایت GOLHA..............گلها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golhao بازدید : 95 تاريخ : يکشنبه 21 اسفند 1401 ساعت: 23:19

چنان قحط سالی شد اندر دمشقکه یاران فراموش کردند عشقچنان آسمان بر زمین شد بخیلکه لب تر نکردند زرع و نخیلبخوشید سرچشمه‌های قدیمنماند آب، جز آب چشم یتیمنبودی به جز آه بیوه زنیاگر برشدی دودی از روزنیچو درویش بی رنگ دیدم درختقوی بازوان سست و درمانده سختنه در کوه سبزی نه در باغ شخملخ بوستان خورده مردم ملخدر آن حال پیش آمدم دوستیاز او مانده بر استخوان پوستیوگر چه به مکنت قوی حال بودخداوند جاه و زر و مال بودبدو گفتم: ای یار پاکیزه خویچه درماندگی پیشت آمد؟ بگویبغرید بر من که عقلت کجاست؟چو دانی و پرسی سؤالت خطاستنبینی که سختی به غایت رسیدمشقت به حد نهایت رسید؟نه باران همی آید از آسماننه بر می‌رود دود فریاد خوانبدو گفتم: آخر تو را باک نیستکشد زهر جایی که تریاک نیستگر از نیستی دیگری شد هلاکتو را هست، بط را ز طوفان چه باک؟نگه کرد رنجیده در من فقیهنگه کردن عالم اندر سفیهکه مرد ار چه بر ساحل است، ای رفیقنیاساید و دوستانش غریقمن از بینوایی نیم روی زردغم بینوایان رخم زرد کردنخواهد که بیند خردمند، ریشنه بر عضو مردم، نه بر عضو خویشیکی اول از تندرستان منمکه ریشی ببینم بلرزد تنممنغص بود عیش آن تندرستکه باشد به پهلوی بیمار سستچو بینم که درویش مسکین نخوردبه کام اندرم لقمه زهر است و دردیکی را به زندان درش دوستانکجا ماندش عیش در بوستان؟ GOLHA..............گلها...
ما را در سایت GOLHA..............گلها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golhao بازدید : 79 تاريخ : يکشنبه 21 اسفند 1401 ساعت: 23:19